روز کودک مبارک
امروز صبح آقا جون زنگ زد روز کودک و تبریک گفت شب هم عزیز زنگ زد. من که از همه جا بی خبر بودم مادر ! ببخشید! دیروز من و دخترم باتفاق رفتیم بیرون . رفتیم نونوایی، سر راه یه ببعی دیدیم. کلی ذوق کردی و همش خودت و پرت می کردی سمتش. 3تا نون گرفتیم شد 1900 بعد همین مسیر و برگشتیم. تو کل مسیر بع بع کردی برگشتنی بغل یه خانمی، سگ دیدیم حالا هی می گفتی آپپپپ آپپپپ دوباره اومدیم پیش ببعی که جلوی قصابی بود، رفتیم گوشت خریدیم کیلویی 24 تومن. فکر کن!!! غروبی کتاب "دادا تو فصل پاییز" و می خوندم برات، کتاب و ازم گرفتی، شروع کردی به آواز خوندن: دادااا داداااا اولین جمله ت رو هم 3 روز پیش گفتی: بابایی از ماشین پیاده شد، شمام ...
نویسنده :
مامان حدیث
12:23